من اناری را می کنم دانه و به دل می گویم
خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود
بی حسین بن علی احساس پیری می کنم
نی که پیری بلکه احساس حقیری می کنم
گفت سائل از چه رو محکم به سینه می زنی؟
گفتـم از آیـنـه ی دل گــردگـیــری مــی کـنـم
عالم همه قطره و دریاست حسین
خوبان همه بنده و مولاست حسین
ترسم که شفاعت کند از قاتل خویش
از بس که کَرَم دارد و آقاست حسین
چو به دوست دل سپردم به خود این گمان نبردم
که نه بخت وصل دارم نه تحمل جدائی
دکترصدارت
در عشق تو پروای بد اندیشم نیست سرمستم و اندیشه و تشویشم نیست
تا چند زیاران از من پرسی ای بی خبر از من ، خبر از خویشم نیست