بــر در مـیخــانه رفتــن کــار یــک رنــگـان بــود
خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام مـاست
ور نـه تشـریف تـو بـر بـالای کـس کـوتاه نیسـت
بنــده پیــر خــراباتـم کــه لطــفش دایــم اســت
ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
شرابی مست می خواهم که مردافکن بود زورش مگر یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
من جای غم تو در دل خویش کنم درد تو دوای جگر ریش کنم
چندان که تو در دلم جفا پلش کنی من بر سر آنم که وفا بیش کنم
گویند رمز عشق مگویید و مشنوید مشکل حکایتی است که تقریر می کنند
سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم که جان را نسخه ای باشد ز لوح خال هندویت
وفا کنیم و ملامت کنیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن
منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
مدامم مست می دارد نسیم جعد گیسویت خرابم می کند هر دم فریب چشم جادویت