لذت شعر نوشتن با کیبورد

دو بیتی و تک بیتی های ماندگار

لذت شعر نوشتن با کیبورد

دو بیتی و تک بیتی های ماندگار

نقش هایی که کشیدم


نقش هایی که کشیدم در روز،

شب ز راه آمد و با دود اندود.

طرح هایی که فکندم در شب،

روز پیدا شد و با پنبه زدود 


سهراب سپهری



دست جادویی شب


دست جادویی شب

در به روی من و غم می بندد.

می کنم هر چه تلاش،

او به من می خندد.


سهراب سپهری

رخنه ای نیست


رخنه ای نیست در این تاریکی:

در و دیوار بهم پیوسته.

سایه ای لغزد اگر روی زمین

نقش وهمی است ز بندی رسته.


سهراب سپهری

زندگی عشق به قلب داشتن است



کاش می دانستید 

 زندگی با همه وسعت خویش 
 محفل ساکت غم خوردن نیست 
حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نیست
 زندگی خوردن و خوابیدن نیست
 زندگی عشق به قلب داشتن است

زندگی حس جاری شدن است
زندگی کوشش و راهی شدن است
 از تماشاگر آغاز حیات
 تا به جایی که خدا می داند

دنگ٬دنگ

دنگ ....دنگ..... 

ساعت گیج زمان در شب عمر 

می زند پی در پی زنگ 

زهر این فکر که این دم گذر است 

می شود نقش به دیوار رگ هستی من . 

لحظه ام پر شده از لذت 

یا به زنگار غمی آلوده است. 

لیک چون باید این دم گذرد٬ 

پس اگر می گریم 

گریه اما بی ثمر است. 

و اگر می خندم 

خنده ام بیهوده است . 

 

 

دنگ....دنگ.... 

لحظه ها می گذرد. 

آنچه بگذشت نمی آید باز. 

قصه ای هست که هرگز دیگر  

نتواند شد آغاز. 

مثل این است که یک پرسش بی پاسخ  

بر لب سرد زمان ماسیده است. 

تند بر می خیزم  

تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز 

رنگ لذت دارد٬ آویزم٬ 

آنچه می ماند از این جهد به جای: 

خنده ی لحظه ی پنهان شده از چشمانم. 

و آنچه بر پیکر او می ماند: 

نقش انگشتانم. 

 

دنگ.... 

فرصتی از کف رفت. 

قصه ای گشت تمام. 

لحظه باید پی لحظه گذرد 

تا که جان گیرد در فکر دوام٬ 

این دوامی که درون رگ من ریخته زهر٬ 

وا رهانیده از اندیشه ی من رشته ی حال 

وز رهی دور و دراز 

داده پیوندم با فکر زوال. 

 

پرده ای می گذرد٬ 

پرده ای می‌ آید: 

می رود نقش پی نقش دگر٬ 

رنگ می لغزد بر رنگ. 

ساعت گیج زمان در شب عمر 

می زند پی در پی زنگ: 

دنگ....دنگ....

یک جوریست این روزها


یک جوریست این روزها. اینهمه حرف بود و گوش نبود و وقتی گوشی بود، حوصله حرف نبود. فکرکن... چه زود گذشت اینهمه روز و ثانیه و..



من ندیدم


من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن                من ندیدم بیدی , سایه اش را بفروشد به زمین

رایگانم می بخشد , نارون شاخه خود را به کلاغ    هر کجا برگی هست , شوق من می شکفد