جزء ها را روی ها سوی کل است بلبلان را عشق با روی گل است
آنچه از دریا به دریا می رود از همان جا کامد ٬ آن جه می رود
هر که را افسرده دیدی، عاشق کار خود است منگر اندر کار خویش و بنگر اندر کار من
ز خاک من اگر گندم برآید از آن گر نان پزی مستی فزاید
راز نهان دار و خمش ور خمشی تلخ بٌود آنچه جگر سوزه شود باز جگر سازه شود
راز نهان دار و خمش ور خمشی تلخ بؤد آنچه جگر سوزه شود باز جگر سازه شود
مهر و رقت وصف انسانی بود خشم و شهوت وصف حیوانی بود
گر بریزی بحر را در کوزه ای چند گنجد قسمت یک روزه ای
فکر آن باشد که بگشاید رهی راه آن باشد که پیش آید شهی
ای برادر تو همه اندیشه ای ما بقی را استخوان و ریشه ای
نیست از عاشق دیوانه تر عقل از سودای او کور است و کر