بسیار می گفتم که دل با کس نپیوندم ولی دیدار خوبان اختیار از دست دانا می برد
محتسب کو تا ببیند روی دوست همچو محرابی و من چون عابدی؟
امروز منم که راهی کوی توام امید وصال می کشد سوی توام
تا دست رسد شبی به گیسوی توام می آیم و آشفته تر از موی توام