آن کس که به خوبان لب خندان داده است خون جگری به درد مندان داده است
گر قسمت ما نداد شادی٬غم نیست شادیم که غم هزار چندان داده است
به فریاد نگاهم گوش کن گر بسته ام لب را که با چشم سخنگویت هزاران گفتگو دارم
ابولحسن ورزی
من آن روزی که چون شبنم عزیز آن چمن بودم تو ای باد سحرگاهی، کجا در بوستان بودی؟
سرنوشتم اگر اینست که می بینم حکم تغییر قضا را به که باید گفت؟
آی خط خوردگی صفحه پیشانی من! این همه خط خطا را به که باید گفت؟