لذت شعر نوشتن با کیبورد

دو بیتی و تک بیتی های ماندگار

لذت شعر نوشتن با کیبورد

دو بیتی و تک بیتی های ماندگار

هرگز ز دماغ بنده


هرگز ز دماغ بنده بوی تو نرفت                   وز دیدۀ من خیال روی تو نرفت

در ارزوی تو عمر برندارم شب و روز     عمرم همه رفت و ارزوی تو نرفت


شمس تبریزی




شب نیست


شب نیست که از غمت دلم جوش نکرد           و از بهر تو زهر اندهی نوش نکرد
ای جان جهان هیچ نیاوردی یاد                   آن را که تو را هیچ فراموش نکرد

سیف فرغانی

به کعبه گفتم


به کعبه گفتم تو از خاکی منم خاک
چرا باید من به دور تو بگردم
ندا آمد تو با پا آمدی باید بگردی
برو با دل بیا تا من بگردم

گرد باد


گرد بادی که می بینی تو در پهنای دشت
روح مجنون است اینجا خاک بر سر میکند

از جمله رفتگان


از جمله رفتگان این راه دراز           باز آمده کیست تا بما گوید باز

پس بر سر این دو راههٔ آز و نیاز         تا هیچ نمانی که نمی‌آیی باز




آنچنان گرم است


آنچنان گرم است بازار مکافات عمل

چشم اگر بینا بود هرروز روز محشر است



گر می شد


گر می شد از شکستن دلها صدا بلند

سنگین نمی شد اینهمه خواب ستمگران



در عالم


در عالم بی‌وفا کسی خرم نیست                     شادی و نشاط در بنی‌آدم نیست
آن کس که درین زمانه او را غم نیست       یا آدم نیست، یا از این عالم نیست

هلالی جغتایی

گر باده خوری


گر باده خوری تو با خردمندان خور               یا با صنمی لاله رخی خندان خور
بسیار مخور و رد مکن فاش مساز          اندک خور و گه گاه خور و پنهان خور

مشنو


مشنو که مرا از تو صبوری باشد             یا طاقت دوستی و دوری باشد

لیکن چه کنم گر نکنم صبرو شکیب ؟    خرسندی عاشقان ضروری باشد


من جای غم تو


من جای غم تو در دل خویش کنم         درد تو دوای جگر ریش کنم

چندان که تو در دلم جفا پلش کنی     من بر سر آنم که وفا بیش کنم



تن در غم هجر داده بودم


تن در غم هجر داده بودم همه شب         واز اندوه تو فتاده بودم همه شب

سر بر زانو نهاده بودم همه شب      گویی که ز سنگ زاده بودم همه شب


مسعود سعد

روز ها...

روز ها گر رفت گو رو باک نیست       تو بمان ای آن که جز تو پاک نیست

گر بداند


گر بداند لذت جان باختن در راه عشق

هیچ عاقل زنده نگذارد به عالم خویش را



روزی گفتی


روزی گفتی ، شبی کنم دلشادت              وزبندِ غمانِ خود کنم آزادت

دیدی که از آن روز چه شبها بگذشت     وزگفته ی خود هیچ نیامد یادت  


سعدی