ز بس در هر گذر گاهی و راهی نهان از هر کسش کردم نگاهی
رقیب بی مروت از حسادت به پیش پای من کند چاهی
ای داده به باد عمر از نادانی تو قیمت عمر خویش کی دانی
فردا که به زیر خاک تنها مانی گوئی که کنم توبه ولی نتوانی
سال گذشته بود که می خواندم این سرود شادم که در کنار تو زیبا نشسته ام
امسال پس چه شد که چنین خوار و بی امید با آرزوی مرگ , در اینجا نشسته ام؟
چه امید بندم در این زندگانی که در نا امیدی سر آمد جوانی
سرآمد جوانی و ما را نیامد پیام وفایی از این زندگانی
دلم می خواست باران بیشتر بود حضور تو حضوری مستمر بود
میان جمله ی " آن مرد آمد " برای تو ضمیری مستتر بود
همدمی نیست که گوید سخنی پیش منت محرمی نیست که آرد خبری سوی توام
چشم بر هم نزنم گر تو به تیرم بزنی لیک ترسم که بدوزد نظر از روی توام
یارب کاش آشنایی ها نبود یا به دنبالش جدایی ها نبود
یا که او با من نمی شد آشنا یا مرا از او نمی کردی جدا
چه امید بندم در این زندگانی که در نا امیدی سر آمد جوانی
سرآمد جوانی و ما را نیامد پیام وفایی از این زندگانی