دور از همه مردم شده ام در خودم امشب پیدا شده ام ٬ گم شده ام در خودم امشب
لبریز ز سرمستی و سر ریز ز هستی دریای تلاطم شده ام در خودم امشب
تلخ و شیرین جهان چیزی بجز یک خواب نیست مرگ پایان می دهد یک روز این کابوس را
گرچه میدانم نمیآید،ولی هردم از شوق سوی درمیآیم و هرسو،نگاهی میکنم
ای که پنجاه رفت و تو هنوز در خوابی مگر این پنج روز آخر دریابی
خواب شیرین بامداد رحیل باز دارد پیاده را ز سبیل
دریا چه دل پاک و نجیبی دارد چندیست که حالت عجیبی دارد
این موج که سر به سخره ها می کوبد با من چه شباهت غریبی دارد