درج رایگان تبلیغات شما سایت تو میهن این افتخار را دارد که آگهی ها و تبلیغات شما را به صورت رایگان و به تعداد نامحدود در صورت تکراری در سایت خود قرار دهد این شرایط برای مدت کوتاهی میباشد پس زود تر اقدام کنید درج آگهی ویژه و عکس دار رایگان می باشد برای درج آگهی ابتدا در سایت ثبت نام کنید سپس آگهی خود را از پنل تان درج نمایید برای تبادل لینک با ما به صفحه تبادل لینک با همه مراجعه کنید
مدیریت تو میهن www.2mihan.com منتظر حظورتان هستیم Or www.2mihan.ir
سلام میدونی داستان چیه یکی بود یکی نبود .................. ................... از بس قفس پرندرو بغل کرد خسته شد دستاشو یاز کرد پرنده از تو بغلش اومد بیرون .بعدش پرنده بهش گفت میخوام این همه سال که بغلم کردیوجبران کنم . واسه همین بهش قول داد به منقار بگیرتش و ببرتش اون بالا بالا ها.............. .................... مگه قفس دل نداره؟
سلام چیه؟؟؟؟ دل بزرگی داره که اسیر پیرمردی است که صبح ها با صدای پرنده از خواب بیدار می شد .. و پیرمرد دیگه تنها نیود ... اما حالا دیگه نه پرنده ای هست نه قفسی که پیرمرد رو یاد روزهای خوشش بندازه . داستان خیلی جالبی بود ... ممنون
سلام .خوبی.فکر کردم بقیه داستانو میدونی .................... ............................. .................................پرنده پر زد تا رسید به نوک بالاترین درخت شهر به قفس گفت چه طوره خوشت میاد.قفس یه نگاهی کرد و گفت اووووووووم میشه بریم بالاتر.پرنده پر زدو رفت تا رسید به ابرا اما دل قفس ما راضی نبود بازم رفت بالا بالا بالا و بالاتر یهو دیدن یکی داره کنارشون پر میزنه چقدر آشنا بود.بهشون گفت سلام همسفر ابدی نمیخواین؟ قفس و پرنده چند لحظه به هم خیره شدن بعد رو به پیرمرد کردندو گفتند تا آخرش با همیم و به این ترتیب روح پیرمردوقفس و پرنده تابینهایت کنار هم موندند
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
درج رایگان تبلیغات شما
سایت تو میهن این افتخار را دارد که آگهی ها و تبلیغات شما را به صورت رایگان و به تعداد نامحدود در صورت تکراری در سایت خود قرار دهد
این شرایط برای مدت کوتاهی میباشد پس زود تر اقدام کنید
درج آگهی ویژه و عکس دار رایگان می باشد برای درج آگهی ابتدا در سایت ثبت نام کنید سپس آگهی خود را از
پنل تان درج نمایید
برای تبادل لینک با ما به صفحه تبادل لینک با همه مراجعه کنید
مدیریت تو میهن
www.2mihan.com
منتظر حظورتان هستیم Or
www.2mihan.ir
سلام
میدونی داستان چیه
یکی بود یکی نبود
..................
...................
از بس قفس پرندرو بغل کرد خسته شد دستاشو یاز کرد پرنده از تو بغلش اومد بیرون .بعدش پرنده بهش گفت میخوام این همه سال که بغلم کردیوجبران کنم .
واسه همین بهش قول داد به منقار بگیرتش و ببرتش اون بالا بالا ها..............
....................
مگه قفس دل نداره؟
سلام
چیه؟؟؟؟
دل بزرگی داره که اسیر پیرمردی است که صبح ها با صدای پرنده از خواب بیدار می شد .. و پیرمرد دیگه تنها نیود ...
اما حالا دیگه نه پرنده ای هست نه قفسی که پیرمرد رو یاد روزهای خوشش بندازه .
داستان خیلی جالبی بود ... ممنون
سلام .خوبی.فکر کردم بقیه داستانو میدونی
....................
.............................
.................................پرنده پر زد تا رسید به نوک بالاترین درخت شهر به قفس گفت چه طوره خوشت میاد.قفس یه نگاهی کرد و گفت اووووووووم میشه بریم بالاتر.پرنده پر زدو رفت تا رسید به ابرا اما دل قفس ما راضی نبود بازم رفت بالا بالا بالا و بالاتر یهو دیدن یکی داره کنارشون پر میزنه چقدر آشنا بود.بهشون گفت سلام همسفر ابدی نمیخواین؟
قفس و پرنده چند لحظه به هم خیره شدن
بعد رو به پیرمرد کردندو گفتند تا آخرش با همیم
و به این ترتیب روح پیرمردوقفس و پرنده تابینهایت کنار هم موندند