آنکه تو را توشه ره می دهد از تو یکی خواهد و ده می دهد
گر بدهی خرمن هفت ده منت کاهی به سر کس منه
طبال بزن که نابود شدم بر تار غروب زندگی پود شدم
عمرم همه رفت خفته در کوره مرگ آتش زده استخوان بی دود شدم
ز بس نامردی را در لباس مردی دیدم دگر از سایه خو هم بدل بیم زیان دارم
چو دیگران پی نام و نشان نمی گردیم که بی نشانی ما خود بود نشانه ما