سیمرغ صفت، بال و پر خویش گشایید
پرواز، رفیقان، به خدا کار مگس نیست
"بادا" مباد گشت و "مباد" به باد رفت
"آیا" ز یاد رفت و "چرا" در گلو شکست
قیصر امین پور
نه چون اهل خطا بودیم رسوا ساختی ما را که از اول برای خاک دنیا ساختی ما را
فاضل نظری
ما و مجنون درس عشق از یک ادیب آموختیماو به ظاهر گشت عاشق ما به معنا سوختیم
هیچ ذوقی بِه از این نیست که ز غایت شوقچشم می گرید و لبهای تو در خنده شوند
هلالی جغتایی
نه نام کس به زبانم، نه در دلم هوسی ز زندگیم همین بس که می کشم نفسی
سیمین بهبانی
گفتی به تو گر بگذرم از شوق بمیری قربان سرت بگذر و بگذار بمیرم
صباحی بیدگلی
ابرم و دلتنگ دریاها خسته از بی مهری خورشید
روز خوش یارب نبیند کاش آن که از دریا جدایم کرد
گرچه از آغاز خود دورم از زمین تا آسمان اما
این صدای موج رویا نیست باز هم دریا صدایم کرد
صابر موسوی (بغض دیرسال من)
نظامی
در گلستان جهان، چون غنچه های صبحدم با درون پر ز خون، در حال لبخندیم ما