در مدرسه گر چه دانش اندوز شوی وز گرمی بحث مجلس افروز شوی
در مکتب عشق با همه دانایی سر گشته چو طفلان نوآموز شوی
چند به ناز پرورم مهر بتان سنگدل یاد پدر نمی کنند ای پسران نا خلف
از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشد وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف
گر همچو من افتاده ی این دام شوی ای بس که خراب باده و جام شوی
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم با ما منشین اگر نه بدنام شوی
ما نگوییم بد و میل به ناحـق نکنیم جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است کار بد مصلحت آن اسـت که مطلق نکنیم
زلف تو مرا عمر درازست ولى نیست در دست سر موئى از آن عمر درازم
پروانه ء راحت بده اى شمع که امشب از آتش دل پیش تو چون شمع گدازم