به فریاد نگاهم گوش کن گر بسته ام لب را که با چشم سخنگویت هزاران گفتگو دارم
ابولحسن ورزی
از بس که شکسته، باز بستم توبه فریاد همی کند ز دستم توبه
دیروز بتوبه ای شکستم ساغر و امروز بساغری شکستم، توبه
سلمان ساوجی
دل خاک سر کوی وفا شد، چه بجا شد سر در ره تیغ تو فدا شد، چه بجا شد
چون سایه به خاک قدمت جبهه ما را یک سجده بصد شکر ادا شد، چه بجا شد
چون سایه سر راه دو رنگی نگرفتیم روز سیه ما شب ما شد چه بجا شد
بیدل هندی
آنکه باز آید مرا از غم رها سازد تویی درد این آوارگی از تن رها سازد تویی
اگر خانه دل را ویرانه کرده ست غم انکه این ویرانه را از نو بسازد تویی
چو می بینم کسی از کوی او دلشاد می آید فریبی کز وی اول خورده بودم یاد می آید
ضمیری اصفهانی