در چنین عهدی که نزدیکان ز هم دوری کنند
یاریِ غم بین که از من یک نفس هم دور نیست
در عشق تو پروای بد اندیشم نیست سرمستم و اندیشه و تشویشم نیست
تا چند زیاران از من پرسی ای بی خبر از من ، خبر از خویشم نیست
مستان خرابات , زخود بی خبرند جمع اند وز بوی گل , پراکنده ترند
ای زاهد خودپرست , با ما منشین مستان دگرند و خودپرستان دگرند
لاله دیدم روی زیبای توام آمد بیاد شعله دیدم سرکشی های توام آمد بیاد
سوسن و گل آسمانی مجلسی آراستند روی و موی مجلس آرای توام آمد بیاد
بگوش همنفسان آتشین سرودم من فغان مرغ شبم یا نوای عودم من ؟
مرا ز چشم قبول آسمان نمی افکند اگر چو اشک ز روشندلان نبودم من