ای دیده اگر کور نئی گور ببین وین عالم پر فتنه و پر شور ببین
شاهان و سران و سروران زیر گلند روهای چو مه در دهن مور ببین
دانی که چه ها چه ها می خواهم وصل تو من بی سر و پا می خواهم
فریاد و فغان و ناله ام دانی چیست؟ یعنی که تو را تو را تو را می خواهم
گفتم چشمم، گفت به راهش می دار گفتم جگرم، گفت پر آهش می دار
گفتم که دلم، گفت چه داری در دل گفتم غم تو، گفت نگاهش می دار
دیشب که دلم ز تاب هجران میسوخت اشکم همه از دیده گریان میسوخت
میسوختم آنچنانکه غیر از دل تو بر من دل کافر و مسلمان میسوخت
مجنون تو , کوه را ز صحرا نشناخت دیوانه عشق تو سر از پا نشناخت
هر کس به تو ره یافت ز خود گم گردید آنکس که تو را شناخت خود را نشناخت
عشق آمدو گرد فتنه بر جانم بیخت عقلم شد و هوش رفت و دانش بگریخت
زین واقعه هیچ دوست دستم نگرفت جز دیده که هرچه داشت به پایم ریخت
یاد تو کنم دلم به فریاد آید نام تو برم عمر شده یاد آید
هرگه که مرا حدیث تو یاد اید با من در و دیوار به فریاد آید
یارب در خلق تکیه گاهم نکنی محتاج گدا و پادشاهم نکنی
موی سیهم سفید کردی به کرم با موی سفید رو سیاهم نکنی
یارب مکن از لطف پریشان ما را هر چند که هست جرم و عصیان ما را
ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم محتاج به غیر خود مگردان ما را
ناکامیم ای دوست ز خودکامی توست وین سوختگیهای من از خامی توست
مگذار که در عشق تو رسوا گردم رسوایی من باعث بدنامی توست
یارب غم آنچه غیر تو در دل ماست بردار که بی حاصلی از حاصل ماست
الحمد که چون تو رهنمایی داریم کز گمشدگانیم که غم منزل ماست
یا رب غم آنچه غیر تو در دل ماست بردار که بیحاصلی از حاصل ماست
الحمد که چون تو رهنمایی داریم کز گمشدگانیم که غم , منزل ماست
ای آئینه تو ذات همه کس مرآت تو صفات تو صفات همه کس
من آمده ام بهر نجات همه کس بر من بنویس سیئات همه کس