دلم خزانه ی اسرار بود و دست قضا
درش ببست کلیدش به دستانی داد
قسمت این بود که کامم زتو حاصل نشود
عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت
فتنه انگیز جهان نرگس جادوی تو بود
من از این هستی خود سخت به جان آمده ام
تو چنان بی خبرم کن که ندانم که منم