بر من از جور تو هر چند که بیداد رود چون رخ خوب تو بینم همه از یاد رود
جامی
در دیده ی دیده٬دیده ای می باید وز خویش طمع بریده ای می باید
تو دیده نداری که ببینی او را ور نه همه اوست ٬دیده ای می باید
عبدالرحمن جامی
مرا با شمع نسبت نیست در سوز که او شب سوزد و من در شب و روز