شبی در خواب، او را با رقیبان در سخن دیدم نبیند هیچ کس درخواب، یا رب آنچه من دیدم
غبار محنت تو به من آبرو بخشید به عالمی ندهم این غبار محنت را
نه فراموشیم از ذکر تو خاموش نشاند که در اندیشه ی اوصاف تو حیران بودم
گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ی من آنچه البته به جایی نرسد فریاد است
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت
ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست درد تو به جان خسته داریم ای دوست
گفتی که به دل شکستگان نزدیکیم ما نیز دل شکسته داریم ای دوست
گریه ها کردم ولیکن سوز عشق از دل نرفت هرگز این آتش نگردد سرد، با این آبها
ابوالحسن ورزی