من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشید بار تن نتوانم
من عاشق آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم
این عشق کهن بوده ی نافرسوده پیرانه سرم نمی هلد آسوده
در حسرت دیدار تو کردیم سفید این ریش پریشان به اشک آلوده
دو لب خواهم :
یکی در می پرستی
یکی در عذرخواهی های مستی
طالب آملی