یادمان باشد که امروز تنهایی نکنیم گر چه در خویش شکستیم ولی صدایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
خرم آن روز کزین غمکده پرواز کنم از پس مرگ , حیاتی دگر آغاز کنم
باغ جان پر گل من خسته به زندان تنم زندگی یابم اگر پنجره ای باز کنم
بود چهار چیز از کمال حماقت // مکن هیچ یک را از اینها تصور
به مفسد سخاوت , به احمق محبت // به نادان تواضع , به دانا تکبر
دلی که رنجید از کسی خرسند شدن مشکل است
چینی شکسته را پیوند دادن مشکل است
بار حمالان به دوش کشیدن ننگ نیست
زیر بار منّت نامرد رفتن مشکل است
ای داده به باد عمر از نادانی تو قیمت عمر خویش کی دانی
فردا مه به زیر خاک تنها مانی گوئی که کنم توبه ولی نتوانی
ز دست دیده و دل هر دو فریاد // که هر چه بیند دیده دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد // زنم بر دیده تا دل گردد آزاد