امشب سر مهربان نخلی خم شد در کیسه نان به جای خرما غم شد
در خانه ای دور بیوه ای شیون کرد همبازی کودک یتیمی گم شد
ای کاش علی شویم و عالی باشیم همسفره کاسه سفالی باشیم
چون سکه به دست کودکی برق زنیم نان آور سفره های خالی باشیم
تـرا با خـود نمی بینـم مگـرازمن خطا دیـدی زرفـتـارتــوحـیـرانـم بگوازمن جـفـا دیــدی
گهی خندان ترا دیدم که گل میرخت زلبهایت گهی با شک نگه کردی مگرازمن ریا دیدی
میدونی درد من ازفراق تــو چگونه بود دل اشـفـتـه ی من زداغ تــو دیــوونـه بـود
میدونی چراچنین شکسته ونـــزار شـدم آخه عکست توی قاب رومیزمن توخونه بود
دگر گوشی به آغوش درم نیست صدای آشنای باورم نیست
بغیر از لاشه ی پوشیده دل درین خانه کسی هم بسترم نیست
ز کویش دربدر کردی مرا ای مدعی آخر تو همچون من ز کوی او الهی دربدر گردی
بکام غیر می گردی، نمی گردی بکام ما اگر خواهی چنین گردش کنی، ای چرخ برگردی