می سوزم و می سازم و فریاد رسی نیست با این همه اندوه دادرسی نیست
شب آمدو شب آمدو بس ناله جانسوز افسوس که می میرم و فریاد رسی نیست
جوانی چنین گفت روزی به پیری که چون است با پیری ات زندگانی؟
بگفت اندر این نامه حرفی است مبهم که معنیش جز وقت پیری ندانی
پروین اعتصامی
یک جهان برهم زدم و ز جمله بگزیدم تورا من چه میکردم به عالم گرنمی دیدم تورا
فیاض لاهیجی