تپیدم، ناله کردم، داغ گشتم، خاک گردیدم وفا افسانهها دارد که میباید شنید از من
در سینه دلم گم شده تهمت به که بندم؟ غیر از تو در این خانه کسی راه ندارد
ادهم آرتیمانی
حدیث آتش عشقم، مگر رسید به نی؟ که نی، ز سوز درون هزار آه کشید
حلاج
مـن و تـو مـثـل دو تـا رود مـوازی بــودیــم من که مرداب شدم، کاش تو دریا بشوی
مژه بر هم نزن ای دوست که بادم برد چون سبک تر شدم از پره کاهی ز غمت
نازنینا من تو را از جان هوادارم هنوز رفتی و پیمان شکستی من وفادارم هنوز
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟