من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم
چو کس با زبان دلم آشنا نیستچه بهتر که از شکوه خاموش باشمچو یاری مرا نیست همدرد ، بهترکه از یاد یاران فراموش باشم
چه امید بندم در این زندگانیکه در نا امیدی سر آمد جوانیسرآمد جوانی و ما را نیامدپیام وفایی از این زندگانی
چو کس با زبان دلم آشنا نیست
چه بهتر که از شکوه خاموش باشم
چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر
که از یاد یاران فراموش باشم
چه امید بندم در این زندگانی
که در نا امیدی سر آمد جوانی
سرآمد جوانی و ما را نیامد
پیام وفایی از این زندگانی