غمی کز پیش شادمانی بری به از شادی کز پسش غم خوری
هرکه بینای عیب خوشتن است طعنه بر عیب دیگران نزند
با این همه جور و تند خویی بارت بکشم که خوبرویی
عید است ولی بدون او غم داریم عاشق شده ایم و عشق را کم داریم
ای کاش که این عید ظهورش برسد اینگونه هزار عید با هم داریم
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
با عقل آب عشق به یک جو نمیرود بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
امشب ای ناز ، چه دلتنگ نگاهت شده ام باز ای مونس جان چشم براهت شده ام
برق چشمان تو امشب به سکوتم خندید چونکه دیوانه ی آن چهره ای ماهت شده ام
تــــــو بصــــد آیـــنه از دیـــدن خود سیــــر نئی من به یک چشم ز دیدار تو چون سیر شوم؟
دوست نزدیک تر از من به من است وین عجب تر که من از وی دورم
چه کنم با که توان گفت که دوست در کنارم من و من مهجورم
گر ز بی مهری مرا از شهر بیرون می کنی دل که در کوی تو می ماند به او چون می کنی؟
همایی نسابی