هرکسی کام دلی آورده از کویت به دست ماهم آخر در غمت خاکی به سر خواهیم کرد
دلا این عالم فانی به یک ارزن نمیارزد بدنیا آمدن بر زحمت رفتن نمیارزد
رفت حاجی به طواف حرم باز آمد ما به قربان تو رفتیم و همان جا ماندیم
غزاله تیموری
مرا گفتی دم آخر ببینی دیر شد بازآ که ترسم حسرت این دم برم بر عالم دیگر
ابوالقاسم لاهوتی
گر زنده در فراق تو ماندم عجب مدار جان منی و نتوانم ز جان گذشت
کمتر ز مرگ و تلخی جان کندنم نبود عمری که در فراق تو نامهربان گذشت
یزدانبخش قهرمان
بازیچه شدن درکف بازیگر هست درسی است که از گردش ایام گرفتم
بهادریگانه
راه پنهانی میخانه نداند همه کس جز من و زاهد و شیخ و دو سه رسوای دگر
فرهنگ شیرازی
بردوش من خسته مکن دست حمایل عاقل نکند تکیه به دیوار شکسته
ملهمی اردبیلی
دل دیوانه، بدر شد عصر از خانه ما شام شد باز و نیامد دل دیوانه ما
حبیب خراسانی
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند
پای امید ما همه جا می خورد به سنگ سریست در مجادله سنگ و پای لنگ
منی که نام شراب از کتاب می شستم زمانه کاتب دکان می فروشم کرد!!
غزال
صد دیده و دل، هر طرف از بهر تماشا حیران تو بودند، تو حیران که بودی؟
حاتم کاشی
دل بیـــرنگ مرا این همه نیــرنگ مزن شیشه ی عمر مرا بهر خدا سنگ مزن
حق دارم اگر بیشتر از حق کنم افغان دل دادن و نومید شدن درد کمی نیست
غمام همدانی