به غیر از مه ندارد کس خبر از ناله و آهم
که او در وادی هجر تو شبها بود همراهم
بابا فغانی شیرازی
شب وصل است و می نالم که شاید چرخ پندارد
که باز امشب، شب هجرست و دیر آرد به پایانش
سحاب اصفهانی
گویند رمز عشق مگویید و مشنوید مشکل حکایتی است که تقریر می کنند
گفته آمد که به دلجویی ما می آیی دل ندارم که به دلجوش نیازی باشد
غم بی حد و درد بی شمار و من فرد یا رب چه کنم که صبر نتوانم کرد
یا درد باندازه درمان بفرست یا حوصله ای بده باندازه درد
مشتاق اصفهانی