ای که گفتی آشنایی با غریبان مشکل است
آشنایی می توان کردن جدایی مشکل است
روزگاری اهل دنیا دلشان درد نداشت هرکسی غصه این را که چه میکرد نداشت
چشمه سادگی از لطف زمین می جوشید خودمانیم زمین این همه نامرد نداشت
به غیر از مه ندارد کس خبر از ناله و آهم
که او در وادی هجر تو شبها بود همراهم
بابا فغانی شیرازی
شب وصل است و می نالم که شاید چرخ پندارد
که باز امشب، شب هجرست و دیر آرد به پایانش
سحاب اصفهانی
گفته آمد که به دلجویی ما می آیی دل ندارم که به دلجوش نیازی باشد
غم بی حد و درد بی شمار و من فرد یا رب چه کنم که صبر نتوانم کرد
یا درد باندازه درمان بفرست یا حوصله ای بده باندازه درد
مشتاق اصفهانی