لذت شعر نوشتن با کیبورد

دو بیتی و تک بیتی های ماندگار

لذت شعر نوشتن با کیبورد

دو بیتی و تک بیتی های ماندگار

دوستی برگ گلی نیست


دوستی برگ گلی نیست که بر باد رود    تـشنه را آب محال اسـت که از یـاد رود

زندگی زیباست


زندگی زیباست ای زیبا پسند                    زنده اندیشان به زیبایی رسند

آن چنان زیباست این بی بازگشت       کز برایش می توان از جان گذشت



با خیال تو به سر بردن


با خیال تو به سر بردن اگر هست گناه    با خبر باش که من غرق گناهم هر شب



تو بارانی


تو بارانی و من باران پرستم              تو دریایی و من موج تو هستم

اگر روزی بپرسی باز گویم            تو من هستی و من نقش تو هستم



عشـق


عشـق ، اول ناتـوانان را بـه مـنـزل می‌بـرد    خار و خـس را زودتر دریا به ساحل می‌برد



این همه رنجی که دنیا


این همه رنجی که دنیا بر دل ما می کند        جای ما هر کس که باشد ترک دنیا میکند

با خودم گویم که فردا ترک دنیا میکنم     چون که فردا می رسد امروز و فردا می کنم



شبی که آینه


شبی که آینه با روی تو سخن می گفت    شب رهایی ما بود , شب ولادت عشق

شبی که آینه با موی تو سخن می گفت     شب جدایی ما بود , شب قیامت عشق



چشم خورشید


چشم خورشید چو پنهان شود    شب پره بازیگر میدان شود

کاش دائم دل ما


کاش دائم دل ما از تو بلرزد ای عشق    آن دلی کز تو نلرزد به چه ارزد ای عشق؟



من بودم و او بود


من بودم و او بود دگر هیچ کس امشب    غم جای تو خالی که عجب انجمنی بود



قلب مادر



داد معشوقه به عـــــــــــــاشق پیغام

که کند مـــــــــــــادر تو با من جنگ


هر کجا بیندم از دور کـــــــــــــــــند

چهره پر چین و جبین پــــــر آژنگ


با نگاه غضب آلــــــــــــــــــــود زند

بر دل نازک من تیر خــــــــــــدنگ


از در خانه مرا طـــــــــــــــــرد کند

همچو سنگ از دهن قـــــــــلماسنگ


مادر سنگ دلت تا زنــــــــــــده ست

شهد در کام من وتست شـــــــــرنگ


نشوم یک دل و یک رنگ تــــــو را

تا نسازی دل او از خــــــــون رنگ


گر تو خواهی به وصالم بــــــــرسی

باید این ساعت بی خـــوف و درنگ


روی و سینه ی تنــــــــــــگش بدری

دل برون آری از آن سینـه ی تــنگ


گـــــــــرم وخونین به منش باز آری

تا بـــــــرد زآینه ی قلبــــــــــم زنگ


عــــــــاشق بی خـــــــــــرد ناهنجار

نه بل آن فاسق بی عصمت و نــنگ


حــــــــرمت مادری از یـــــــاد ببرد

خیره از بـــــــــــاده و دیوانه زبنگ


رفت و مـــــــــادر را افکند به خاک

سینه بـــــــدرید و دل آورد به چنگ


قصد سر منزل معشوق نــــــــــــمود

دل مـــــــــادر به کفش چون نارنگ


از قضا خورد دم در به زمــــــــــین

و انـــــــــدکی سوده شد او را آرنگ


وآن دل گرم جـــــــــان داشت هنوز

اوفتاد از کف آن بی فــــــــــــرهنگ


از زمین باز چو برخـــــــاست نمود

پی بــــــــــــــــــــــرداشتن آن آهنگ


دید کز آن دل آغشته به خـــــــــــون

آید آهسته بـــــــــــــــرون این آهنگ


آه دست پسرم یافت خــــــــــــــراش

آه پای پسرم خــــــــــــورد به سنگ


بلای عشق


بلای عشق را جز عاشق شیدا نمی داند   به دریا رفته می داند مصیبت های طوفان را



چهره را از عشق خوبان


چهره را از عشق خوبان ارغوانی کرده ایم    شوخ چشمی بین که در پیری جوانی کرده ایم!


گفتی به غمم بنشین


گفتی به غمم بنشین یا از سر جان برخیز      فرمان برمت جانا بنشینم و برخیزم


www.gliar.blogsky.com

در دلم بود که بدهکار نباشم


در دلم بود که بدهکار نباشم به کسی     وای از دست محبت که بدهکارم کرد