هرکه منظور خود از غیر خدا میطلبد او گدایی است که حاجت که ز گدا مطلبد
زهر است عطای خلق هرچند که دوا باشد حاجت ز که می خواهی آنجا که خدا باشد
یک روز رسد غمی به اندازه ی کوه یک روز رسد نشاط اندازه ی دشت
افسانه ی زندگی چنین است عزیز در سایه ی کوه باید از دشت گذشت
در فراقت بی قرارم روز و شب سر زکویت بر ندارم روز و شب
زان شبی که وعده کردی روز وصل روز و شب را می شمارم روز و شب
ما را بعشق تو جامه دریدن زود بـود تـرا بنـرخ عشق بجـا ن خـریدن زود بود
رختـی که بعشق تـو بتـن دوخته بودم بـی وفــا جــا مه ما را دریـــد ن زود بود
پر سوخته ی شرار پرهیز توام دیوانه ی چشم فتنه انگیز توام
گنجایش دیگری ندارد دل من همچون قدح شراب لبریز توام
امشب سر مهربان نخلی خم شد در کیسه نان به جای خرما غم شد
در خانه ای دور بیوه ای شیون کرد همبازی کودک یتیمی گم شد