ز کویش دربدر کردی مرا ای مدعی آخر تو همچون من ز کوی او الهی دربدر گردی
بکام غیر می گردی، نمی گردی بکام ما اگر خواهی چنین گردش کنی، ای چرخ برگردی
آن کس که به خوبان لب خندان داده است خون جگری به درد مندان داده است
گر قسمت ما نداد شادی٬غم نیست شادیم که غم هزار چندان داده است
به فریاد نگاهم گوش کن گر بسته ام لب را که با چشم سخنگویت هزاران گفتگو دارم
ابولحسن ورزی
من آن روزی که چون شبنم عزیز آن چمن بودم تو ای باد سحرگاهی، کجا در بوستان بودی؟