سر خوش آمد ز در و می زد و سرمست برفت فرصتی بود ولی حیف که از دست برفت
خودمست وغمزه مست ودوچشم ازخمارمست یک ناتوان چه چاره کندباسه چهارمست
لحظه ای بنشین و در چشم غبار آلودم نگر تا زبان اشک من گوید حکایت های دل
مهدی سهیلی
در طواف شمع می گفت این سخن پروانه ای سوختم زین آشنایان ای خوشا بیگانگی
جز تفرقه در باغِ جهان، هیچ ندیدم هر گُل به چمن رنگ دگر، بوی دگر داشت
مفتون کاکوری
صد دیده و دل، هر طرف از بهر تماشا حیران تو بودند، تو حیران که بودی؟
حاتم کاشی
صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم؟ همه دانند که در صحبت گل خاری هست
به سرِ تُربت من، گر گذرد اهل دلی بویِ داغ دل من، می شنود از گِل من
عارف کازورنی
همه بر باد شد از عشق تو، ای سیلِ عظیم کِشتِ ما، خرمن ما، کلبه ی ما، خانه ی ما
خرسندی شیرازی