آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند
پای امید ما همه جا می خورد به سنگ سریست در مجادله سنگ و پای لنگ
منی که نام شراب از کتاب می شستم زمانه کاتب دکان می فروشم کرد!!
غزال
صد دیده و دل، هر طرف از بهر تماشا حیران تو بودند، تو حیران که بودی؟
حاتم کاشی
دل بیـــرنگ مرا این همه نیــرنگ مزن شیشه ی عمر مرا بهر خدا سنگ مزن
حق دارم اگر بیشتر از حق کنم افغان دل دادن و نومید شدن درد کمی نیست
غمام همدانی
از بسکه دو رنگی شده مرسوم به عالم همکاسه ی اغیار شود، یاری اگر هست
حامد تبریزی
خالی شدم از خویش و به خالت نرسیدم آخر مگر این دانه اسفند به چند است؟!
ارسالی از غزال
سه ره دارد جهان عشق اکنون یکی آتش یکی اشک و یکی خون
افسوس که تا بوی گلی بود به گلشن صیاد نیاویخت ز گلشن قفس ما
غیرت اصفهانی
هیچ کس جانا نمی سوزد چراغش تا به صبح پر مخند ای صبح صادق بر شب تار کسی
قصاب کاشانی
توانم گفت مستم می کنی با یک نگه اما حبیبا درد هجرانت به گفتن بر نمی آید
اخوان ثالث
همه خوشدل اینکه مطرب بزند به تار چنگی من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار مویی
رضوانی