چون جمله خطا کنم صوابم تو بسی مقصود ازین عمر خرابم تو بسی
من میدانم چونکه بخواهم رفتن پرسند چه کرده ای جوابم تو بسی
شمس تبریزی
ترا با غیر میبینم ، صــــــدایم در نمی آید
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمــی آید
نشستم باده خوردم ، خون گریستم ، کنجی افتادم
تحمل میرود ، اما ، شـــــــــــب غم سر نمی آید
دیدمت شبی به خواب و سرخوشم
وه ... مگر به خواب ها بینمت
غنچه نیستی که مست اشتیاق
خیزم و ز شاخه ها بچینمت
فروغ فرخزاد