دوست نزدیک تر از من به من است وین عجب تر که من از وی دورم
چه کنم با که توان گفت که او در کنار من و من مهجورم
کیست این پنهان مرا در جان و تن کز زبان من همی گوید سخن؟
این که گوید از لب من راز کیست بنگرید این صاحب آواز کیست؟
درمن اینسان خودنمایی می کند ادعای آشنایی می کند
متصل تر٬ با همه دوری ٬ به من از نگه با چشم و از لب با سخن
عمان سامانی
افسرده ایم و خسته دل از هر چه هست و نیست شاید به بوی زلف تو خود را دوا کنیم
محمدعزیزی
کجایی ای رفیق نیمه راهم که من در چاه شب های سیاهم
نمی بخشد کسی جز غم پناهم نه تنها از تو نالم از خدا هم
مشیری
من آمده ام که با تو راهی بشوم آنی که تو از دلم بخواهی بشوم
دریا بغلم کن! بغلم کن دریا! می خواهم از این به بعد ماهی بشوم