غمت در سینه ام آتش بر افروخت خیال خاطراتت پیکرم سوخت
از آن روزی که از من دل بریدی دلم غیر از غمت چیزی نیاموخت
هر که در سینه دلی داشت به دلداری داد دل نفرین شده ماست که تنهاست هنوز
گر چه رفتی زبرم حسرت روی تو نرفت در این خانه به امید تو باز است هنوز
ما و این ذهن تا ابد فازی ما و عشق و بلند پروازی
از کدامین گناه می سوزیم با هم همواره آخر بازی