یک جوریست این روزها. اینهمه حرف بود و گوش نبود و وقتی گوشی بود، حوصله حرف نبود. فکرکن... چه زود گذشت اینهمه روز و ثانیه و..
تا دست تو ارام به روی در زد دیوار به رقص درآمد و در پرپر زد
تا خواستم آرام صدایت بزنم پروانه ای از روی لبانم پر زد
گویی ای رهگذر از داغ دلم با خبری که بهر ناله ات از سینه بر آید شرری
مگر این آتش من از سر دیوار گذشت که در افتاد به دامان دل رهگذری؟
من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن من ندیدم بیدی , سایه اش را بفروشد به زمین
رایگانم می بخشد , نارون شاخه خود را به کلاغ هر کجا برگی هست , شوق من می شکفد
راندی زبرت مرا خوارم کردی از درگه خویش برکنارم کردی
چون برگ گلی که در کف باد افتد بازیچه دست روزگارم کردی