بر لبانم سایه ای از پرسشی مرموز در دلم دردیست بی آرام و هستی سوز
راز سرگردانی این روح عاصی را با تو خواهم در میان بگذاردن، امروز
از باده ی نیست سر خوشم ، سرخوش و مست بیزارم و دلشکسته ،ازهر چه که هست
من هست به نیست دادم ، افسوس که نیست در حسرت هست پشت من پاک شکست ...!!!