آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم تا برفتی ز برم صورت بی جان بودم
با علمت اگر عمل برابر گردد کام دو جهان ترا میسر گردد
مغرور برین مشو که خواندی ورقی زآن روز حذر کن که ورق برگردد
ناصح تبریزی
صد بار بدی کردی و دیدی ثمرش را نیکی چه بدی داشت که یکبار نکردی؟
ای که گفتی گریه کن در شام جانسوز جدایی غرق سیلاب سرشکم با ز هم آیا بگریم؟
عمران صلاحی