خون عاشق زدل خاک سیه می جوشد ورنه دامان فلک این همه گلرنگ نبود
رضا شمسائی
آتش خشم پر از قهر تو می گفت: برو جذبه چشم پر از مهر تو می گفت بمان
یاسمی
ترسم آن سیمین بدن باشد در آغوش رقیب دیده ام تقویم را، امشب قمر در عقرب است
عالی شیرازی
لحظه ای بیش ز عمر تو نماندست ای شمع بیش ازاین رنج به جان من و پروانه مده
غلامحسین موسوی
من به باغی باغبانی می کنم با چشم تر کز درختش دیگران گلهای رنگین می برند
بسطامی
بی کمالی های انسان در سخن پیدا شود پسته بی مغز چون لب وا کند رسوا شود
آخرالامر، لگدکوب نماید همه را توسنِ عمر، مپندار که رام من و توست
فضل الله گرگانی
بسی ممنونم از دشمن که پیش دوست هر ساعت بدم می گوید و می آردم هر لحظه در یادش
هزاران دل بحسرت خون شد از عشق یکی در این میان مجنون شد از عشق
با خیال تو به سر بردن اگر هست گناه با خبر باش که من غرق گناهم هر شب
گیرم ای آرام دل گیرم دلارامی دگر
کو دلارامی کزو گیرد دل آرامی دیگر؟
اطهری کرمانی
بر من از جور تو هر چند که بیداد رود چون رخ خوب تو بینم همه از یاد رود
جامی
صد حیف که ما پیر جهان دیده نبودیم روزی که رسیدیم , به ایام جوانی
واعظ قزوینی
صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را ولی من باز پنهانی ,ترا هم آرزو کردم
محمد حسین شهریاری