در دیده ی دیده٬دیده ای می باید وز خویش طمع بریده ای می باید
تو دیده نداری که ببینی او را ور نه همه اوست ٬دیده ای می باید
عبدالرحمن جامی
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت وز بستر عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست تا در نگرد که بیتو چون خواهم خفت