شب نیست که چشمم آرزومند تو نیست وین جان به لب رسیده در بنده تو نیست
گر تو دگری به جای من بگزینی من عهد تو نشکنم , که مانند تو نیست
نه از چینم حکایت کن نه از روم که من دل با یکی دارم در این بوم
هر آن ساعت که با یاد من آید فراموشم شود موجود و معدوم
دردی است درد عشق که هیچش طبیب نیست گردردمند عشق بنالد غریب نیست
گویند عارفان که مجانین عشق را پروای قول ناصح و پند ادیب نیست