دوست نزدیک تر از من به من است وین عجب تر که من از وی دورم
چه کنم با که توان گفت که او در کنار من و من مهجورم
در حسرت آنم که سر و مال به یک بار در دامنش افشانم و دامن نفشاند
آن سرو که گویند به بالای تو ماند هرگز قدمی پیش تو رفتن نتواند
نه فراموشیم از ذکر تو خاموش نشاند که در اندیشه ی اوصاف تو حیران بودم
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم تا برفتی ز برم صورت بی جان بودم
ای که پنجاه رفت و تو هنوز در خوابی مگر این پنج روز آخر دریابی
خواب شیرین بامداد رحیل باز دارد پیاده را ز سبیل
عیب یاران و دوستان هنرست سخن دشمنان نه معتبرست
مهر مهر از درون ما نرود ای برادر که نقش بر حجرست