لب بر لب کوزه بردم از غایت آز تا زو طلبم واسطه عمر دراز
لب بر لب من نهاد و می گفت به راز می خور که بدین جهان نمی آیی باز
عمرت تا به کی به خود پرستی گذرد یا در پی نیستی و هستی گذرد
می نوش که عمری که اجل در پی اوست آن به که به خواب یا به مستی گذرد
ناکامیم ای دوست ز خودکامی توست وین سوختگیهای من از خامی توست
مگذار که در عشق تو رسوا گردم رسوایی من باعث بدنامی توست
اینجا همیشه یا دوبیتی یا تک بیتی میگذاشتم که اینبار این روند رو با این شعر زیبا که یکی از دوستان خوبم که همیشه شعر های زیبا و پرمعنی فرستاده تغییر دادم ... بازم ازش تشکر میکنم بابت کمکی که بهمن می کنن.
بینم سرابی از نقش یاران دل گشته بیخود، غمگین و نالان
www.gliar.blogsky.com
برق زدو تشنگی به باران پیوست عشق از همه سو به جویباران پیوست
خورشید بر آب جرعه ای از تو نوشت دریا به شمار آن بی قراران پیوست
دل به دست غیر دادن راستی دیوانگی است من پشیمانم ولی خود کرده را تدبیر نیست
خانه ی دل را به هر معمار من دادم نشان گفت این ویرانه دیگر قابل تعمیر نیست
ز بس در هر گذر گاهی و راهی نهان از هر کسش کردم نگاهی
رقیب بی مروت از حسادت به پیش پای من کند چاهی