بسی ممنونم از دشمن که پیش دوست هر ساعت بدم می گوید و می آردم هر لحظه در یادش
هزاران دل بحسرت خون شد از عشق یکی در این میان مجنون شد از عشق
با خیال تو به سر بردن اگر هست گناه با خبر باش که من غرق گناهم هر شب
گیرم ای آرام دل گیرم دلارامی دگر
کو دلارامی کزو گیرد دل آرامی دیگر؟
اطهری کرمانی
بر من از جور تو هر چند که بیداد رود چون رخ خوب تو بینم همه از یاد رود
جامی
صد حیف که ما پیر جهان دیده نبودیم روزی که رسیدیم , به ایام جوانی
واعظ قزوینی
صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را ولی من باز پنهانی ,ترا هم آرزو کردم
محمد حسین شهریاری
راز نهان دار و خمش ور خمشی تلخ بؤد آنچه جگر سوزه شود باز جگر سازه شود
تا جهل وغرور رابهم پیوند است نادان بگمان خویش دانشمند است
حالت
ثنایت خوانم ای ناخوانده مهمان مکن ترکم تراخوانم من ازجان
عقل سختی دیدگان شمشیر صیقل دیده است مشورت زنهار با مردان کار افتاده کن
در دیده ی دیده٬دیده ای می باید وز خویش طمع بریده ای می باید
تو دیده نداری که ببینی او را ور نه همه اوست ٬دیده ای می باید
عبدالرحمن جامی
معشوق اگر تیغ جفا بر کشد از خــشم عاشق چه کند گر سر خود پیش ندارد؟
به هر که می نگرم صورت تو می بینم از این میان همه در چشم من تو می آیی