این همه رنجی که دنیا بر دل ما می کند جای ما هر کس که باشد ترک دنیا میکند
با خودم گویم که فردا ترک دنیا میکنم چون که فردا می رسد امروز و فردا می کنم
مجنون تو , کوه را ز صحرا نشناخت دیوانه عشق تو سر از پا نشناخت
هر کس به تو ره یافت ز خود گم گردید آنکس که تو را شناخت خود را نشناخت
شبی که آینه با روی تو سخن می گفت شب رهایی ما بود , شب ولادت عشق
شبی که آینه با موی تو سخن می گفت شب جدایی ما بود , شب قیامت عشق
بارون و دوست دارم هنوز چون تو رو یادم میاره
حس می کنم پیشه منی وقتی که بارون می باره
عشق آمدو گرد فتنه بر جانم بیخت عقلم شد و هوش رفت و دانش بگریخت
زین واقعه هیچ دوست دستم نگرفت جز دیده که هرچه داشت به پایم ریخت
آنها که اسیر عشق دلدارانند از دست فلک همیشه خونبارانند
هرگز نشود بخت بد از عشق جدا بدبختی و عاشقی مگر یارانند
داد معشوقه به عـــــــــــــاشق پیغام
که کند مـــــــــــــادر تو با من جنگ
هر کجا بیندم از دور کـــــــــــــــــند
چهره پر چین و جبین پــــــر آژنگ
با نگاه غضب آلــــــــــــــــــــود زند
بر دل نازک من تیر خــــــــــــدنگ
از در خانه مرا طـــــــــــــــــرد کند
همچو سنگ از دهن قـــــــــلماسنگ
مادر سنگ دلت تا زنــــــــــــده ست
شهد در کام من وتست شـــــــــرنگ
نشوم یک دل و یک رنگ تــــــو را
تا نسازی دل او از خــــــــون رنگ
گر تو خواهی به وصالم بــــــــرسی
باید این ساعت بی خـــوف و درنگ
روی و سینه ی تنــــــــــــگش بدری
دل برون آری از آن سینـه ی تــنگ
گـــــــــرم وخونین به منش باز آری
تا بـــــــرد زآینه ی قلبــــــــــم زنگ
عــــــــاشق بی خـــــــــــرد ناهنجار
نه بل آن فاسق بی عصمت و نــنگ
حــــــــرمت مادری از یـــــــاد ببرد
خیره از بـــــــــــاده و دیوانه زبنگ
رفت و مـــــــــادر را افکند به خاک
سینه بـــــــدرید و دل آورد به چنگ
قصد سر منزل معشوق نــــــــــــمود
دل مـــــــــادر به کفش چون نارنگ
از قضا خورد دم در به زمــــــــــین
و انـــــــــدکی سوده شد او را آرنگ
وآن دل گرم جـــــــــان داشت هنوز
اوفتاد از کف آن بی فــــــــــــرهنگ
از زمین باز چو برخـــــــاست نمود
پی بــــــــــــــــــــــرداشتن آن آهنگ
دید کز آن دل آغشته به خـــــــــــون
آید آهسته بـــــــــــــــرون این آهنگ
آه دست پسرم یافت خــــــــــــــراش
آه پای پسرم خــــــــــــورد به سنگ
گر باده خوری تو با خردمندان خور یا با صنمی لاله زخی خندان خور
بسیار مخور ورد مکن فاش مساز اندک خور و گهگاه خور و ژنهان خور