لذت شعر نوشتن با کیبورد

دو بیتی و تک بیتی های ماندگار

لذت شعر نوشتن با کیبورد

دو بیتی و تک بیتی های ماندگار

مجنون تو


مجنون تو , کوه را ز صحرا نشناخت                دیوانه عشق تو سر از پا نشناخت

هر کس به تو ره یافت ز خود گم گردید     آنکس که تو را شناخت خود را نشناخت



شبی که آینه


شبی که آینه با روی تو سخن می گفت    شب رهایی ما بود , شب ولادت عشق

شبی که آینه با موی تو سخن می گفت     شب جدایی ما بود , شب قیامت عشق



بارون و دوست دارم


بارون و دوست دارم هنوز      چون تو رو یادم میاره

حس می کنم پیشه منی       وقتی که بارون می باره


www.narciss7.blogfa.com

عشق آمدو گرد فتنه


عشق آمدو گرد فتنه بر جانم بیخت    عقلم شد و هوش رفت و دانش بگریخت

زین واقعه هیچ دوست دستم نگرفت    جز دیده که هرچه داشت به پایم ریخت



یک گل ز باغ دوست


یک گل ز باغ دوست , کسی بو نمی کند    تا هر چه غیر اوست , به یک سو نمی کند



چشم خورشید


چشم خورشید چو پنهان شود    شب پره بازیگر میدان شود

آنها که اسیر عشق


آنها که اسیر عشق دلدارانند          از دست فلک همیشه خونبارانند

هرگز نشود بخت بد از عشق جدا       بدبختی و عاشقی مگر یارانند



کاش دائم دل ما


کاش دائم دل ما از تو بلرزد ای عشق    آن دلی کز تو نلرزد به چه ارزد ای عشق؟



دارم دلی که دارد


دارم دلی که دارد , هر ذره اش هوایی     چون خرقه گدایان , هر وصله اش زجایی



من بودم و او بود


من بودم و او بود دگر هیچ کس امشب    غم جای تو خالی که عجب انجمنی بود



قلب مادر



داد معشوقه به عـــــــــــــاشق پیغام

که کند مـــــــــــــادر تو با من جنگ


هر کجا بیندم از دور کـــــــــــــــــند

چهره پر چین و جبین پــــــر آژنگ


با نگاه غضب آلــــــــــــــــــــود زند

بر دل نازک من تیر خــــــــــــدنگ


از در خانه مرا طـــــــــــــــــرد کند

همچو سنگ از دهن قـــــــــلماسنگ


مادر سنگ دلت تا زنــــــــــــده ست

شهد در کام من وتست شـــــــــرنگ


نشوم یک دل و یک رنگ تــــــو را

تا نسازی دل او از خــــــــون رنگ


گر تو خواهی به وصالم بــــــــرسی

باید این ساعت بی خـــوف و درنگ


روی و سینه ی تنــــــــــــگش بدری

دل برون آری از آن سینـه ی تــنگ


گـــــــــرم وخونین به منش باز آری

تا بـــــــرد زآینه ی قلبــــــــــم زنگ


عــــــــاشق بی خـــــــــــرد ناهنجار

نه بل آن فاسق بی عصمت و نــنگ


حــــــــرمت مادری از یـــــــاد ببرد

خیره از بـــــــــــاده و دیوانه زبنگ


رفت و مـــــــــادر را افکند به خاک

سینه بـــــــدرید و دل آورد به چنگ


قصد سر منزل معشوق نــــــــــــمود

دل مـــــــــادر به کفش چون نارنگ


از قضا خورد دم در به زمــــــــــین

و انـــــــــدکی سوده شد او را آرنگ


وآن دل گرم جـــــــــان داشت هنوز

اوفتاد از کف آن بی فــــــــــــرهنگ


از زمین باز چو برخـــــــاست نمود

پی بــــــــــــــــــــــرداشتن آن آهنگ


دید کز آن دل آغشته به خـــــــــــون

آید آهسته بـــــــــــــــرون این آهنگ


آه دست پسرم یافت خــــــــــــــراش

آه پای پسرم خــــــــــــورد به سنگ


بلای عشق


بلای عشق را جز عاشق شیدا نمی داند   به دریا رفته می داند مصیبت های طوفان را



گر باده خوری


گر باده خوری تو با خردمندان خور         یا با صنمی لاله زخی خندان خور

بسیار مخور ورد مکن فاش مساز    اندک خور و گهگاه خور و ژنهان خور



از آتش عشق


از آتش عشق سردها گرم شود           وز تابش عشق سنگها نرم شود

ای دوست گناه عاشقان سخت مگیر     کز بادۀ عشق مرد بی شرم شود



چهره را از عشق خوبان


چهره را از عشق خوبان ارغوانی کرده ایم    شوخ چشمی بین که در پیری جوانی کرده ایم!