عشق شیریست قوی پنجه و می گوید فاش هر که از جان گذرد بگذرد از بیشه ما
چراغ روشن عمرش اسیر باد مباد هر آنکسی که منور کند چراغ کسی
جان دادم و فارغ شدم از محنت هجران یعنی که ز شبهای دگر، بهترم امشب
هر که را بینی به دنیا، در پی صیدست و بس اختلافی هم اگر باشد، فقط در دامهاست
شمع، گیرم که پس از کشتن پروانه گریست قاتل از گریه بیجا گنهش پاک نشد
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟
غم من بداند آن کس که رخ تو دیده باشد و گرت ندیده باشد، ز کسی شنیده باشد
روزی که دهم جان و فغانی نکند کس معلوم شود بی کسی من همه کس را
ز نامردان علاج درد خود جستن، بدان ماند که خار از پا برون آرد کسی، با نیش عقربها
هر جا که دری بود زدم در طلب دوست ویلان شود این دل که چنین در به درم کرد
وقت دیدار به فردا مفکن، چونکه ز عمر تا که دیدار دگر دست دهد می گذرد
سوخت پروانه که زد بوسه شبی بر لب شمع من که ناکام شدم از چه سبب می سوزم؟
هیچ می دانی که لرزد پایه عرش خدای گر یتیمی هو کشد یا عاشقی تنها شود
ای خدا از ما گذشت، اما عنان خلق را اینقدرها هم بدست هر چه بی ایمان مده