ناکامیم ای دوست ز خودکامی توست وین سوختگیهای من از خامی توست
مگذار که در عشق تو رسوا گردم رسوایی من باعث بدنامی توست
اینجا همیشه یا دوبیتی یا تک بیتی میگذاشتم که اینبار این روند رو با این شعر زیبا که یکی از دوستان خوبم که همیشه شعر های زیبا و پرمعنی فرستاده تغییر دادم ... بازم ازش تشکر میکنم بابت کمکی که بهمن می کنن.
بینم سرابی از نقش یاران دل گشته بیخود، غمگین و نالان
www.gliar.blogsky.com
برق زدو تشنگی به باران پیوست عشق از همه سو به جویباران پیوست
خورشید بر آب جرعه ای از تو نوشت دریا به شمار آن بی قراران پیوست
دل به دست غیر دادن راستی دیوانگی است من پشیمانم ولی خود کرده را تدبیر نیست
خانه ی دل را به هر معمار من دادم نشان گفت این ویرانه دیگر قابل تعمیر نیست
ز بس در هر گذر گاهی و راهی نهان از هر کسش کردم نگاهی
رقیب بی مروت از حسادت به پیش پای من کند چاهی
ای داده به باد عمر از نادانی تو قیمت عمر خویش کی دانی
فردا که به زیر خاک تنها مانی گوئی که کنم توبه ولی نتوانی
سال گذشته بود که می خواندم این سرود شادم که در کنار تو زیبا نشسته ام
امسال پس چه شد که چنین خوار و بی امید با آرزوی مرگ , در اینجا نشسته ام؟
چه امید بندم در این زندگانی که در نا امیدی سر آمد جوانی
سرآمد جوانی و ما را نیامد پیام وفایی از این زندگانی
دلم می خواست باران بیشتر بود حضور تو حضوری مستمر بود
میان جمله ی " آن مرد آمد " برای تو ضمیری مستتر بود